همراهى با مردم
«صاحِبِ النّاسَ بِمِثْلِ ما تُحِبُّ أَنْ یصاحِبُوکَ.»
چنان با مردم مصاحبت داشته باش که خود دوست دارى به همان
گونه با تو مصاحبت کنند. امام حسن علیه السلام
نزهة الناظر و تنبیه الخاطر ص
79
با چه بدو بدویی بندگان خدارو آوردم . نامردا فقط
دو دقیقه تاخیر داشتیم . حداقل زنگ میزدین که ما از همونجا
ماشین میگرفتیم. ( البته
زنگ زده بودنا.ما همش در دسترس نبودیم )
دو تا ماشین گرفتیم 10 نفره ریختیم توش. خدا
خیر بده مامان مسئول خواهران حداقل برامون واستاده بودند. "بی بو بی بو" راهی سینما هویزه
شدیم.
اولین تجربه ام از هویزه معراجی ها بود. سالن کوچیک سانس اختصاصی پر بود از زن
و مرد و بچه . داشتم فکر می کردم این همه بچه تو یه سالن ، تاریک ، یعنی تا آخر فیلم می مونن؟؟؟؟؟؟؟؟
خب موتوشکرم که حداقل فیلم رو شروع نکرده بودن .خلاصه جابه جا شدن. منم
رفتم ته سینما و رو پله نشستم
آقای برادر شروع کردن به صحبت کردن و در همین حین سینما تاریک شد و فیلم شروع . اگه
شما از فیلم اون روز چیزی فهمیدین منم فهمیدم. از بس رفتم بیرون و اومدم داخل.
اول
که رفتم به زنگ زدن به فرهنگسرا:
_ آقا ببخشید وقت میخواستم برا یه کاروان برای فردا
_ وقت نداریم.
_ آقا اینا یه کاروانن از روستاهای جنوب سیستان
. معلوم هم نیست کی گذرشون بیافته این طرفا.
_ باشه فردا 12 تا یک. فقط رنج سنی بالای 15 سال
اوه چه کنیم این همه بچه قد و نیم قد رو .... اوووووم
عیبی نداره فرهنگ سرای زیارت تو پارکه بچه ها رو تو وسایل بازی نگه میداریم
_ باشه میرسیم خدمتتون ان شاا...
_ فقط یه چیزی سن بالاهاتون خسته نشن ها. نمایشگاه
معنا گراست و باید نیم ساعتی واستاده باشن.
اوه بیخیال .
حوصلشون سر میره. نمیدونم چرا تا اسم
معنا گرا میاد یاد فیلمای بی سر و ته شبکه 4 می افتم
خب اینکه نشد.
زنگ زدم دار الولایه .
_ آقا سلام . میخواستیم از برنامه های کاروانیتون
استفاده کنیم.
_ امروز و فردا وقت نداریم.
و باز قرائت همون روضه های قبلی .
_ چند دقیقه دیگه زنگ بزنین.
باز هر دفعه هعم که زنگ میزنی معلوم نیست کی گوشی
رو برداشته کلی توضیح میدی. 
_ امروز که .....مولودی و سخنرانی هم داریم ولی خب تکمیله.
و باز چرب
تر کردن روضه ها.
شما فردا ساعت 9ونیم بیاین برا حرم شناسی. با دوستم
که صحبت میکردم که قبلا این مسیرها رو برای اردو رفته بود منتهی هماهنگ نشده بود. میگه
آخه حرم شناسی هم شد برنامه ؟ اونا که گفتن سخنرانی موضوعی هم می تونین بگین. عوضش
کن.
_ آقا ببخشید ما برنامه سخنرانی با محتوی وحدت میخواستیم
.
_ محتوی؟ شما که تنها نیستین . کاروان های دیگه هم
هست. نمیشه.
_ گردن ما از مو باریک تر
. باشه شما عوض کن هر چی
شما افاضات فرمودی.
_ آقا تبرکی هم میدین؟
_ بله. برای افراد حاضر میدیم دست مسئول کاروان.
خب الحمدلله این هماهنگ شد فردا ساعت 3 و نیم . هیچی
هیچی نباشه برنامشون به گرفتن تبرکی ها می اررررزه.
تو این رفت و آمد ها و تماس ها بودم که یه عالم اتفاق
افتاد. اولش حال نا مساعد مسئول خواهرانمون و در نهایت غیب شدنش بود. یه بار هم دیدم
چند تا از خانوما اومدن بیرون و گران ناز هم همراهشون با چشم گریون اومد بیرون.
_ چی شده حاج خانوم؟ چرا بیرونین؟ فیلم که هنوز تموم
نشده.
_ پسرم. پسرم احمد گم شده. 15 سالشه
با خودم گفتم به حاج خانوم نمی اومد که پسر 15 ساله
داشته باشه.بعداها فهمیدم کلا بچه و نوه و نتیجه و... میشه بچشون.
یه چی هم جالبت تر .از اهالی میپرسیدم چند تا بچه دارین میگفتن 4 تا.(با خودم میگفتم اوه چه کم جمعیت)ادامه میداد 4 بچه 3 دختر . ههههههههه
_ گم نمیشه حاج خانوم. ان شاا... پیدا میشه
_ تو این شهر به این بزرگی ...... از کجا ؟
_ نگران نباش حاج خانوم. امام رضا علیه السلام خودشون
کمک می کنن.
تو دلم آشوب بود که الآن مامور سینما نیاد و یه برخورد
بد بکنه.
که اومدو همو رو داخل سالن کرد.
زنگ زدم کبوترانه. کبوترانه ضلع غربی صحن جامع هست
که برا بچه ها برنامه داره. کاروانی یا تکی
بچه ها رو تحویل میگیرن شعر و داستان و بازی . بزرگترها هم به زیارتشون میرسند. 
اینجا هم مثل همه جاها چونه سر وقت و.... نه اینکه
ما دقیقه 90 کارامونو نمی کنیم ها. خوووووب میزاریم برسه تو وقت اضافه. فردا ساعت 3 کبوترانه.
خب خوبه هم بزرگا اون موقع برنامه دارن هم کوچیکا.
یه چند تا از بچه ها حوصلشون سر رفته بود و بیرون
سالن در حال ورجه وورجه کردن. دختر بچه ها هم مدام به بهانه سرویس در رفت و آمد . سرویساش
ولی با کولاس بود واقعا.
فیلم تموم شد. اومدیم بیرون و منتظر اتوبوسها.
از مسئولا خبری نبود که نبود. حتما رفتن احمد رو
پیدا کنند. احمد از یه گوشی زنگ زده بود خونه و گفته بود حرمه. خانم مسئولمون زنگ زد
گفت ببین زبیده حالش بد شده بردیمش دکتر به کسی چیزی نگو تا نگران نشن.یاااااااا بسم
الله.....

تو ماشین دیدم بین دخترای ته اتوبوس یکی هست که تا
حالا ندیدمش . گفتم شاید از آشناهای مشهدشونه اومده پیششون. بهش گفتم شما جزو کاروانین؟
بچه ها گفتن خواهرِ آقای برادره . یه لحظه از فکرم خندم گرفت. این بندگان خدا! آشنا!
مشهد؟؟؟؟
رفتیم داخل پارک کوهسنگی. همه پراکنده شده بودن تقریبا و سیستم خانوادگی شده
بود. آقای برادر زنگ زدن که حلقه ها رو داشته باشین تا ما میایم . سریع انتقال به بچه
ها و تشکیل حلقه ها با هزار بدبختی. خیلی هم خجالت میکشیدم برم از پیش آقاهاشون بیارمشون...
میدوستم همه ی بچه های حلقمو که سریع جمع شدن. دو سه تاشون بچه داشتن. شب قبل گفته
بودم شماها بیشتر توجه کنین به فیلم . اونم قسمت پایانی شیار143 و همزاد پنداری . بهشون
گفتم چطور بود فیلم گفتن : دلمون به درد اومد. با هم درمورد لزوم دفاع از کشور و جنگ
دیروز جنگ امرز و ماهواره و.... صحبت کردیم. مشارکتشون از دیشب بیشتر شده بود. داشت
میرفت که یخشون کم کم باز بشه.

الحمدلله اذون شد .همه وضو و نماز حالا چیکار کنیم؟
چرا اینا پس نمیان؟ کم کم سر و کلشون پیدا شد و نفس راحت کشیدم. آخیششششششش مسئول نبودن
چه کیفی داره

پایین مسجد کوهسنگی همه گوله گوله نشسته بودن و تریپ
حموم آفتاب بود. کم کم خبر آمد خبری در راه استتتتتتت و نهارررررررر. البته حین نهار
بود که تیم خواهران کانهو سوسکی که با دمپایی زده باشی و له شده باشه و بکشی رو دیوار
پخش بشه مورد عنایت اشداء الی الکفار قرار گرفت ...... اون روز من یه چی یاد گرفتم . اینکه زشته جلو بقیه از مسئول سوال بپرسی ولی زشته نیست جلو بقیه نیروتو پودر کنی ....این بود درس اون روز ما.
بعد نهار کم کم حرکت کردیم به سمت مزار شهدای بالای
کوه . بین رسیدیم به وسایل بازی داشتیم خواهش میکردیم بچه ها ادامه مسیر بدیم دیر شده.
برگشتنی ان شاا... میایم که دیدم ما شاا... یکی مادرا رو جمع کنه . بسی خندیدیم
.... آبشار خاموش بود و دریاچه رو اولین بار بود خالی میدیدم . واستادیم هممون خودمونو
تو عکس جا دادیم و یه عکس دسته جمعی گرفتیم . با دو تا حاج خانوم بزرگ روستا هم عکس
گرفتم. یکی گران ناز بود که حالا میرسیم به ارادتم به ایشون .....

هن هن کنان رفتم تا بالا . از اون بالا پی گنبد زرد
حضرت گشتم ولی مثل همیشه که تو شلوغی شهر خوبی ها رو پیدا نمی کنم ندیدمش.
فقط مناره
های صحن جامع پیدا بود با زبیده و بقیه کنار مزار شهیدی نشستیم. گفتم بیا اینم خودکار
هر چی آرزو داری بنویس. خوشحال بودم رو پا می بینمش .ظهر که یهو گفتن که بردنش بیمارستان
مُسترسیدم . خودکارو دادم بهش یهو زد زیر گرریه و گفت من جز ظهور حضرت چیزی نمی خوام
و خودکارو پس زد...
میدونستم بچه باحاله هر دم هم مسجل تر میشد ما ت و مبهوت موندم
که یه دختر 17 ساله روستایی تمام دنیا و آرزوهاش جمع شده تو ظهور حضرت صاحب عجل الله
تعالی فرجه الشریف.!!!! البته اون عمیقا درک میکنه انتظار رو اون داره لمس میکنه خیلی چیزهای
غریبونه رو .... ماها که زندگیمونو میکنیمو یه عجل فرجهم جهت خالی نبودن عریضه میزنیم
تنگ دعاها که شیک تر بشه .
خودکار رو گرفتم . تمام طول روز داشتم به بی کفایتیم فکر
می کردم . به استیصالم . به اینکه من پس به چه دردی میخورم و امشب تو حلقه با اون
نگاه های منتظر چیکار کنم. خودکار رو به دست گرفتمو نوشتم و از خودشون کمک خواستم برا سربازی

حرف های خواهرم دلگرمم
کرد حتما کار سختی هست و استناد کردن به یه چی تو مایه های پی نوشت این مطلب . ... ولی دلم همچنان نا آروم بود و غمگین .

کم کمَک هوا سرد تر شد و تموم پارک تقریبا سایه شده بود . جمع کردیم و سوار اتوبوس ها شدیم باز امار یکی دو تا رو کم داشت . امار البته نه . همون سر شماری ذهنی خود اهالی . البت برام چیز طبیعی شده بود این گم شدن پیدا شدن ها 
رفتیم حسینیه و گفتن تا ساعت 8 در اختیار خودین. هر کی میخواد بره حرم ... رفتم تو انبار رو برای 45 دقیقه بی هوش شدم
یهو با صدای تَتَتَتَرق تَرق از خواب پریدم.....
پ .
ن :
رئیس عقیدتی سیاسی گروهان ژاندارمری زابل
در جمهوری
اسلامی، هر جا که قرار گرفتهاید، همانجا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همهی کارها به شما متوجه است. چند ماه قبل از رحلت
امام (رضواناللّهعلیه)،
مرتب از من میپرسیدند که بعد از اتمام دوره ریاست جمهوری،
میخواهید چه کار کنید. من خودم به مشاغل
فرهنگی زیاد علاقه دارم؛ فکر میکردم که بعد از اتمام دورۀ ریاست جمهوری،
به گوشهایی بروم و کار فرهنگی بکنم.
وقتی
از من چنین سؤالی کردند، گفتم اگر بعد از پایان دوره ریاست جمهوری، امام به من بگویند
که بروم رئیس عقیدتی، سیاسی گروهان ژاندارمری زابل بشوم -حتی اگر به جای گروهان، پاسگاه
بود- من دست زن و بچهام را میگیرم و میروم! واللَّه این را راست میگفتم و از ته دل بیان میکردم؛ یعنی برای من زابل مرکز دنیا میشد و من در آنجا مشغول کار عقیدتی، سیاسی میشدم!
به نظر
من، بایستی با این روحیه کار و تلاش کرد و زحمت کشید؛ در این صورت خدای متعال به کارمان
برکت خواهد داد.
مقام معظم رهبری حفظه